شرق نشینان sharghneshinan

یک گروه هنری در ایران an art group in iran

شرق نشینان sharghneshinan

یک گروه هنری در ایران an art group in iran

نوشته هایی با موضوعیتِ نمایش، تئاتر، مجسمه سازی، گرافیک، شعر، ادبیات و ....هنر

پیام های کوتاه

طبقه بندی موضوعی

نویسندگان

پیوندها


بسمه تعالی

" آنکه می آید خود است و آنکه باز می گردد دیگری است"

دفاع مقدس مقوله ای است پپیچیده، همه گیر، در دسترس و دور از ذهن. همچنین نمایش دفاع مقدس نیز بدون ارتباط با چنین مسائلی نمی تواند باشد. فرهنگی که ساخته می شود تا بسازد و سازندگی اش را انتشار دهد. شاید بیندیشید که چرا این قدر شعار گونه شروع کرده ام و بر طبل می کوبم. شاید تنها دلیل ممکن را اینگونه عنوان نمایم که؛ تنها در نمایش و فرهنگ دفاع مقدس است که انسانها شعار داده و به طرفه العینی به شعار خود جان بخشیده و معنای زندگی می دهند. در آثار ضد جنگ بعید می دانم که اینچنین به وضوح شعار دادن باب باشد و عمل کردن به شعار و آزادی اندیشه ثواب باشد و احترام برای حرمت دیگران سفارش شده در هر اوج گفتگو. اگر سایش است برای صیقل و صافی شدن است نه باقی و استحکام دادن به خویشتن و نفس.

نمایش " پچپچه های پشت خط نبرد " به نویسندگی علیرضا نادری و کارگردانی اشکان خیل نژاد از دست آثاری است در همین زمینه که در تالار مولوی به اجرا درآمده و خیل مشتاقان زیادی را به سالنهای نمایشی کشانده است و سوالات بسیاری را در ذهن متبادر می نماید. این نوشته جای آن نیست که پاسخ به سوالات بدهد و تنها تا آنجا که نگارنده دیده باشد با نصب دیده ها بر روی علم تئاتر به مسیری تحلیلی پای خواهد گذارد. "نظام نشانه ای کوزان" به همراه "کادر بندی اسلین" در این مسیر یاری گر و راهنما خواهند بود. پس لطفا دست در دست هم گذاشته و از بیرون سالن نمایش حرکت خود را آغاز کنیم به داخل رفته نمایش را دیده و سپس به بیرون سالن باز گردیم؛

محل اجرا سالن اصلی تئاتر مولوی است با مولفه ای که از قبل در ذهن ما نقش گرفته است، یعنی جایی برای دیدن نمایش دانشجویی. در لابی مانیتوری است که اطلاعاتی همچون تعدادی عکس از نمایش و نام کارگردان را در حدود نیم ساعت قبل از اجرا در اختیار قرار داده و ذهن را مجبور به پرداخت خیال می نماید. بروشوری در نگاه اول سبز رنگ در مانیتور نظرت را جلب می نماید. وقت ورود است و ازدحام جمعیت و مسائلی مثل سر و صداها و صف بندی جمعیت و افراد با بلیط مربوط به صندلی و بی صندلی می روند تا افکارت را پاره نمایند، اما به گوش رسیدن موسیقی هایی با حال و هوای دوران جنگ تحمیلی با موضوعیت سرودهای انقلابی ذهنت را به سویی دیگر که همان نمایش باشد سوق می دهند. بروشور را کمی زودتر به ازای اینکه باید کمی منتظر باشی تا ازدحام داخل سالن آرام گیرد به دستت می دهند؛ چند درخت یا انسان های سر به هم چسبانده و گرم خود که در یک کلاه آهنی جنگی ایستاده اند نظرت را نگاه می دارند. هشت انسان با پاهایی شبیه درخت، قرار گرفته یا کاشته شده در کلاه آهنی. تبعیت کلی نقش مایه از فرم اشک که فرمی سنتی و کلاسیک در ترسیم است ایجاد سوال می نماید و همان قدر کله های کووچک انسان-درختها.  در میانه بروشور نام بازیگران به ترتیب اجرای نقش دیده می شود. هشت نفرند، بازی گردان علی سرابی است.باقی اطلاات هم همانهایی است که در تمام بروشورها می توان دید، امام با این تفاوت که تعداد کمتر است. رنگ بروشور آن سبز مطلقی که باشد نیست، انگار در سبزی اش کمی خاک ریخته اند، یا در خاک کمی سبزی کاشته اند. درست مثل عکس هایی که از دوران جنگ می بینی، عده ای بسیجی و سپاهی و ارتشی در کنار هم در یک عکس ایستاده باشند. کسی صدا می کند : دیگه صندلی نیست؟ راهنمای سالن است، شاید هم مامور جلوگیری از شلوغی. اما بعد خود می خندد و خرده به خود می گیرد از نحوه دیالوگ گفتنش. به داخل هدایت می شوم، شلوغ، گرم، تعدادی کیسه گونی مشکی در جلوی راه و بازیگری که از پشت کیسه گونیها برای دوستانش در سالن سر تکان می دهد و لبخند و شکلک حواله می نماید. جایی روی زمین نصیبم می شود و تعداد زیادی سر در مقابل، بر روی پله می نشینم تا ببینم، خوشحالی ام زیاد طول نمی کشد زیرا آنقدر تماشاگر بعد تر می آید که تا میانه صحنه بلک باکس را پوشش داده و با ندای مامور راهنما به عقب تر آمده، پاهایم را در بدن جمع کرده و همه با هم می نشینند. موسیقی ای که از بیرون سالن به گوش می رسید و از نظر هارمونیک لغزش داشت، تقریبا به هارمونی خوبی رسیده است، افرادی در میانه صحنه خوابند، یک سطل و دو سنگر با گونیهای سیاه رنگ و یک نگهبان با لباس پلنگی و رادیو ضبطی در دست. چرایی برای سیاهی گونیها؟! پروژکتورهایی که رو به تماشاگر در یک ردیف، در انتهای صحنه نصب شده اند. رد دیــــگر پروژکــــتورها را می گیری، ردیفی هم در سوی چپ دیده می شوند. تاریکی صحنه و آغاز نمایش مسقر بر روی صحنه.

سیگاری روشن می شود. صدای کاست قدیمی، خواننده ای می خواند که در همین ابتدا ما را به خرده فرهنگها پایمان را باز می کند. خواننده ای با بیماری اعتیاد و یا برای انسانهای تنها. پک زدن به سیگــــار هم مزید بر علت می شود که شک کنیم آیا مخدر مصرف می کند. اولین تابو درباره فرهنگ دفــــاع مقــــدس مورد خدشه قرار می گیرد، انگار که تابویی شکسته باشد. فردی خواب آلود با فانوسی در دست وارد می شود، نوع جمع و جور کردن بساط سیگار و خاموش کردن ضبط صوت و دور کردن دود و بازگشت به حالت نگهبانی خبر از مافوق و ارشد بودن درجه نظامی فرد فانوس به دست دارد. نام پرویز دولابی توسط ما فوق شنیده می شود. مافوق عصبی است و لهجه تقلیدی اش در همین ابتدا بیرون می زند. سر گروهبان است، زیرا پرویز دولابی می گوید. از شرایط می نالد، لباسی با دکمه های باز دارد و هیکلمند. دولابی سیگار تعارف می کند و سر گروهبان نام سیگار را جویا شده تا با چاشنی اخم حریمی برای خود بخرد، نامش آزادی است، سیگار، دولابی می گوید. کفش رزمنده ها در زیر سرشان به چشم می آید. مسئله آتش بس و باقی ماندن آن تا عید فطر مطرح می شود، پس ماه رمضان است. رفتن سر گروهبان و تعویض پست.تحویل گیرنده پست فردی است به نام شهریار، با لهجه خوب یزدی و همین طور فیزیک لاغر، کشیده و موها و ریش هایی کمی متمایل به زرد و چشمانی که در بعدتر مشخص می شود، کمی روشن تر از بقیه است. دقت در انتخاب بازیگر به چشم می آید. در این میان فردی در خــــواب صــــداهایی ایجاد می کند که دولابی آن را دیده و توجه دیگران را به خواب دیدن او جلب می نماید. حالت لبهای فرد خواب آلود را شهریار با پستونک خوردن شبیه می داند و  گفتن دیالوگ "مگه خودت ناموس نداری" حدسیات را قطع می نماید. پست دادن شهریار در سنگر آن سوی دیگر صحنه این سوال را ایجاد می کند؛ پس بالاخره دشمن کجاست؟ اگر در دو سوست پس دو نگهبان لازم است، اگر در یک سوست پس یک سنـــگر کافـــــی است. شهریار دقیق نگهبانی می دهد. علیر ضا با فانوسی در دست از سوی دیگر، با حالت راه رفتنی تیپیکال، مانند بچه های پایین شهر تهران، هذیان می گوید و باز به ذهن متبادر کردن، شکستن تابو. رفتن علیرضا و بعد از مدتی جلب توجه صداهایی از سوی سنگر شهریار. او می گوید سنگ می زنند و این خود جلوه ای کمدی دارد، شلوغ بازی اش و در نهایت خاتمه قضایا با دعای سحرو بلند شدن همه.

بالاخره روز می شود و یا بگوییم نور پروژکتورها می آید. کلاه های آهنی برای دروازه و یک توپ پلاستیکی برای بازی فوتبال و کری خواندن ها و باز شدن پای بداهه، بر حسب احتمالات گل زنی. اوس علی همان فردی که خواب می دید، قومیتی شمالی دارد و سر فردی را در میانه صحنه اصلاح می کند، در میان آن همه شلوغی بازی فوتبال.  فرد اصلاح شونده از نقطه سر باقر است، سبیل دارد مثل دولابی و سر گروهـــــبان. فردی کتــاب می خواند، بعد می فهمیم که کتاب مقدس است و از نحوه صحبت کردنش مطمئن می شویم که اقلیت مذهبی است. او ریشی پرپشت دارد، اوس علی نیز ریش دارد، اما نه آنهمه، علیرضا هم نه ریش دارد و نه سبیل، مانند جناب سروان که بعدتر می بینیم.

رادیو متعلق به شهریار است که در نگهبانی همدم اوست و بقیه نیز از آن استفاده می کنند. موضوع این است که یکی دیشب خواب مانده و مسئله سنگ زدن پوشیده گی پیدا کرده و در لفافه می ماند. کسی که خواب مانده انگار علیرضاست، اما او از وجود برگه نگهبانی اظهار بی اطلاعی می کند، اما ما در ابتدا دیدیم که توسط شهریار بیدار شد و برگه را در زیر سر دیگری گذاشت و خوابید. باقر برگه زیر سرش بوده اما مطمئن است که نگهبانی نداشته، حکایت خواب دیدن اوس علی مسئله نگهبانی را در لفافه قرار می دهد و از همه قدرتمندتر خود مسئله فوتبال است که همه را درگیر کرده و به مانند جنگی در ابعاد کوچک محل کری خوانی و پرداختن به مسائل بی شماری است. صدای سر گروهبان چندین بار به تمام شدن این شبه جنگ اخطار داده بود اما بی توجهی به این مسئله کار را به آنجا کشید که فردی که برگه زیر سرش بوده(باقر) به همراه توپ پلاستیکی به محل استقرار سر گروهبان رفته و با توپ پاره باز گردد و شاید توبیخی. استفاده از کلاه آهنی، همچون تغییر لباس ها برای بازی و حتی استفاده از عدد در پشت پیراهن دولابی خوب است، اما چرا دیگر کلاه آهنی را نمی بینیم، خود جای سوال است، آیا نمی شد بر روی سر شهریار قرار گیرد، که آنهمه از نگهبانی ترس دارد. بعد از بازگشت باقر، و کمی گزارش وقایع و صفحه گذاشتن پشت سر سرگروهبان و اخلاقش و علت بدخلقی اش و حدس زدن در این رابطه ها که در اسلام غـــــیبت نامیده می شود، اوس علی حالت تهوع گرفته و سرش گیج می رود و علتش توسط باقر روزه بودن او و از سحری خواب ماندنش عنوان شده و تمام معادلات ما نسبت به او را بر هم می زند. او فردی مذهبی تر از بقیه است و با زیرکی از زیر اصرار باز کردن روزه توسط هم سنگران می لغزد و فرار می کند. حکایت یخ و روزنامه پیچیدن دور آن و اعتراض باقر برای اینکه چرا روزنامه را خراب کرده اند. باقر با این اعتراض، اعتراض به تفکرات سر گروهبان و سروان، بحث با اوس علی در رابطه با فضای جنگ و انقلاب، کرد بودنش، سبیل داشتن اش، روشنفکر مآب بودنش، اعتراض به مسئله اسرائیل و فلسطین، همه و همه ما ار به آنجا می برد که او تفکرات کمونیستی دارد.

پس اگر دقت نماییم و این پر حرفی را بر بزرگواریتان بخشیده باشید می بینیم که هر کس از یک جای ایران، با یک تفکر خاص جمع است. هر کس از شبه فرهنگی است که  برای خود پیشینه ای در ذهن ما دارد و با تقابل با دیگری و نگرش او دچار کنش شده و اگر فرهنگی بزرگتر، جامع تر و هدفی ارشد نباشد، تار و پودشان را بر هم زده و تمامیت نمایش به زد و خورد میان قومیت ها می گذرد.

به عنوان مثال یوسف، جوزف صدا می شود و سوزن نخ در دست دارد و بابت همین به او خرده می گیرند، در لحظه  ورود یخ و روزنامه و اعتراض به مسئله قدس و اسرائیل مورد خرده گیــــری علیرضا واقع شده و داستان یعقوب را می گوید و باز هم توسط علیرضا تمسخر می شود ولی از آرمانش کوتاه نیامده و اقدام به ترک محل می گیرد و باز به وسیله همان علیرضای مسخره کننده، دعوت به بازگشت شده و در فضایی شاد مسئله اش به فراموشی مقطعی سوق داده می شود.

خلاصه اینکه این نمایش همانگونه که در گوشتان پچ پچ کردم، پر پچپچه هایی است که در لحظات آتش بس (آبستن آتش) شکل می گیرد و کنشی بیرونی و بزرگ درون آن دیده نمی شود. شاید بزرگترین مسئله این سوال باشد که آیا آتش بس می ماند یا خیر و اگر بماند بهتر است یا نماند  و وظیفه چیست؟

باقی مسائل پیرامونهایی هستند که در لحظاتی به اصل قصه بدل شده و لحظه ای بعد به خاموشی ای شبیه به یک آتش زیر خاکستر تبدیل می گردند. شبه فرهنگ شمالی؛ مذهبی، اصول گرایانه، هدایت گر(بردن جوزف به دعا و همراهی با او)، مقید به دوری از گناه تحت هر شرایطی(خواب دیدن و عدم باز کردن روزه)، غیرتمند،کار بلد و کاتالیزور (آرایشگری) ، حقیقت بینی..... شبه فرهنگ کردی؛ تمایلات کمونیستی، مادی گرایی و دنیا بینی، واقعیت نگری، چالشگر، مردانگی و جوانمردی کردن(به عهده گرفتن قضیه پست دادن)، غیور مندی(التیام به علیرضا در زمانی که وی مواد مصرف کرده است)، سپر شدن و جلودار بودن در صف اعتراض، اعتراض به اختلاف طبقاتی و تفکرات امپریالیستی..... شبه فرهنگ یزدی؛ با احتیاط بودن، باهوش بودن و پر استعداد بودن، توداری، راز داشتن، ترسو بودن، صلح طلبی، آرامش دوستی،طالب حریم نگاه داشتن و دوری از حریم شکنی(اعتراض به مسئله سینما پرسپولس) رنگ پیرامون گرفتن...... شبه فرهنگ تهرانی؛ حسود بودن(مرخصی)، شر بودن، شوخ بودن، دست انداختن، لوطی گری( دست یافتن به سیگارهای دولابی و تقسیم کردن آن)، غیرتی گری (ناموس پرستی)، تنهایی و پناه بردن به محلی برای تخلیه آن (سیگار دولابی و سیگاری علیرضا)، تعریف خاطره و دست انداختن افراد..... شبه فرهنگ اقلیت مذهبی؛ توداری، خود محوری، پرسشگری، ایستادگی بر عقاید با تمایل احتیاطی، حقیقت طلبی و ..... و هم چنین شبه فرهنگ نظامی و طبیعت دوستی و تمایل به ارتقا درجه و..... همه و همه حکایت از آن دارد که ما با خرده داستانها، داستانها ، عقاید،  برخوردها و چالشها و شعارهــــایی مواجهیم که اگر لــــحظه ای خالی از عمل باشد، بی پیگیری و بدون چینش مناسب باشد و حتی صحیح و تکنیکی بازی نشود، جز کسالت و بیهودگی چیزی نصیب تماشاگر نخواهد کرد. چنانکه شاهد این مسئله صحنه قبل از دست انداختن افراد توسط علیرضاست. هر چند که وجود آن بیهوده نبوده و در بعد تر نمایش ایجاد سوال در ذهن مخاطب می نماید اما، دوری از تکنیک بازی و وجود بداهه به دلیل ذات صحنه(بازی فوتبال) و احتمال گسیختگی افسار بازی بسیاری از تماشاگران را به رخوت می برد.

علی ایحال، هر کس با کوله باری آمده که درون آن شبه فرهنگها ( و نه فرهنگها)، عقاید و خویشتن به مثابه نوع تفکرات و تجربیات فردی قرار دارد و هم اکنون که آتش بس است، شاید بهترین لحظه برای کوله تکانی است.

هر کس رفتاری دارد و خاطره ای و عقیده ای ولی از همه مهمتر آن است که این داستانها که مربوط به هر شخص است، در طی روند نمایش دگر دیسی پیدا کرده و تعاریف را در نزد خود واژه، خود شخصیت و در نهایت مخاطب تغییر داده و ایجاد سوال می کنند. به عبارتی همین کارکرد چندگونه ِی مسائل است که اینهمه جذابیت و کشش را ایجاد می نماید. نوع اعتراضها، نوع هدایت گریها، نوع دست انداختن ها همه با هم متفاوت است.

هر کاراکتر رازی دارد که در لحظه ای کشف شده و برای دیگر فــــرد و به طبع آن مخاطب، وای از نهاد را بر جا می گذارد که چرا چنین قضاوت کردم؟! هر عمل، داستان دارای لایه های متعدد ظاهری، معنایی، کنایی، مجازی و در نهایت استعاری است. اکثر عمل ها معنایی مجازی می یابند(فوتبال، روزنامه یخ مال شده، شمع، مرغ نگه داشتن در جنگ، کتاب مقدس خواندن، دوخت و دوز، استفاده از بی سیم) برخی دیگر پا به کنایه می گذارند ( اصلاح کردن و آرایشگری، رادیو در دست داشتن و منتظر خبر بودن، آتش بس و تشنه یخ بودن، داشتن و نداشتن ریش و سبیل، شعر گفتن علیرضا و مسخره کردن) و استعاری بودن برخی دیگر همچون شمع و جنگ و سنگ و یخ و تفنگ و جک تعریف کردن و غذا خوردن قبل از به شهادت رسیدن و یا بر صلیب عقیده واحد رفتن(دفاع از آرمان و ناموس و وطن) و استعاره بزرگ که از مجاز پا را فرا می گذارد و به مثابه تئاتری بودن معنایی استعاری می یابد؛ عکس. اولی مجازی و دومی با صدای پس زمینه دولابی که بازگشته است معنایی به شدت استعاری می یابد که "آنها که باز می گردند خود هستند بعلاوه دیگری"

کارکردهای چندگانه و تبدل مسایل با چینش مناسب ما را بر آن می دارد تا در کنار استفاده های به جا از لباس و نحوه استفاده آن ( شلوار کردی، شلوار شیرازی برای علیرضا و دولابی، دکمه های باز برای سر گروهبان نظامی و معترض به عدم ارتقای درجه و دور افتاده از زندگی، لباس قهوه ای برای شهریار یزدی، لباس بسته و پوتین برای جوزف اقلیت مذهبی، لباس و زیر پوش ورزشی، عرق گیر برای باقر، لباس یقه و آستین دار برای اوس علی و لباس با درجات نظامی برای جناب سروان) ، آکسسوار ( کلمن قدیمی، قابلمه عدسی ، رادیو با همان حالت قدیمی و مربوط به محیط و چه حیف که استعاره قوی شمع بر کاسه های عدسی تاثیر بی علت می گذارد و آنها نو انتخاب می شوند.) گریم و آرایش مو( مخصوصا در لحظه مصرف مواد علیرضا و عدسی آوردنش)، نورپردازی ( تفاوت شب و روز، فانوس، پروژکتورهای مشخص برای فرار از ناتورالیسم، استفاده در لحظه نمایش عکس و خاطره، هماهنگی با خاموشی شمع و محل تناول شام آخر و تعریف جک) به همراه استفاده از سرودهای انقلابی و با زمینه نوستالژیک و افکتهای به موقع و موسیقی انتخابی پایانی که علت استعاری بودن را شدت می بخشد وهمچنین متن مناسب با روزگار ما و نویسندگی چیره دستانه علیرضا نادری همه ما را بر آن می دارد تا به گروه اجرایی خسته نباشید بگوییم.

و شایسته نیست که از بازیها چشم پوشیده و این سوال که چرا کیسه سنگر ها مشکی است بی جواب بماند.....

بازیگران در کنار یکدیگر مجموعه ای همگن را تشکیل داده بودند ولی در بازیهای فردی اختلافاتی نظیر عدم حفظ روند لهجه برای سر گروهبان از ابتدا تا انتهای نمایش، پرشهای بازی برای بازیگر نقش علیرضا به دلیل پذیرایی زودتر از موعد برای ایفای نقش در ذهن بازیگر و به همین سبب استفاده از میزانسنهای انفجاری برای شکستن تشکیل خطوط منتهی به علیرضا و یا بالا قرار دادن بازیگر برای مسئله مذکور و عدم ادای درست کلمات توسط بازیگر جناب سروان.

اما نباید از نگفت که تمامی بازیگران از جمله بازیگران نقش شهریار، اوس علی، علیرضا، باقر، دولابی و جوزف زحمت بسیاری کشیده و نسبت به ایفای نقش و تحلیل آن زحمت فراوانی را تقبل نمو ده اند و کار گردان شاید به پاس همین زحمات و دیده شدن بیشتر بازیگران و به دور از قضاوت، جهت دستیابی به نمایش متکی به بازیگری و با حد اقل امکانات صحنه ای و وسایل، دست به حذف هر چیز بصری دیگر، تا جای ممکن می گیرد و بزرگترین حجم های موجود در تمامی صحنه ها همان کیسهای گونی هستند که وی با تیزهوشی اقدام به سیاه کردن آنها و ایجاد سوال در ذهن مخاطب می نماید. میزانسنها و بلوکینگهایی که در صحنه های بعد از فوتبال به کار می برد، همگی از فرمولی خطی و با ایجاد تمرکز اولیه بر روی علیرضا ( که البته بازیگر محوری در آن صحنه هاست) سود برده و تنها برای لحظاتی فردی دیگر مثل شهریار به دلیل رقص و یا اعتراض، جوزف به دلیل رفتن به دعای کمیل یا مسئله اسرائیل، دولابی و قضیه توالت و صحبت درباره دیپلم علیرضا و ..... در جهت مرکزی قرار می گیرد. اما به هر صورت با توجه به صدای خوب و خوانش درست متن توسط بازیگران بسیاری از این مسائل ریز هم پوشانی شده و کمتر به چشم می آید و محل گریز کارگردان در صحنه های مذکور ایجاد نقاط انفجاری خنده می باشد که در بعدتر، بسیاری از آنها ایجاد سوال و حتی ترس برای تماشا گر (گروتسک) می نماید.

حال وقت آن است که از سالن -البته بعد از تشویقهای طولانی- بیرون آمده و با خود بگوییم، یعنی اونایی که اینهمه با مرگ و جنگ و تفنگ و سنگ و روزنامه و رادیو و مرغ و درجه و فوتبال و یخ و اعتقادات و مذهب و پست دادن و ....مشکل داشتن و مارو خندون، هر تابویی رو شکستن به جز حرمت دین و آیین و عقیده رو........ همه رفتن؟!

همه با هم پاشون رو گذاشتن تو یه کلاه آهنی جنگی و یه تیکه آهن خوردن و سر گرم بالیدنشون شدیم، مثل یه نهال کوچولو که می کاریش، بزرگ میشه، پا می گیره، بعد اگه خودتم نبریش، یه نسل بعد تو........

علی بیگدلی

 

 

 

نظرات  (۱)

۰۳ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۵۲ قیمت سنگ مصنوعی
سلام.وب خیلی خوبی دارید.موفق باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی