از سراسیمگی ات سر نخوری
نسپاری سر خود بام جهان
سوت داور که زند بر تو ندا
می شوی سر به هوا رو به خدا
تو که اینقدر مادر بودی
با ما بمان تا که شوی مرد نهان
دگنک نیست، که فحش ات می دهم
فحش مال تو و دوری تو
از من و از،
هر چه بلاست
از سراسیمگی ات سر نخوری
نسپاری سر خود بام جهان
سوت داور که زند بر تو ندا
می شوی سر به هوا رو به خدا
تو که اینقدر مادر بودی
با ما بمان تا که شوی مرد نهان
دگنک نیست، که فحش ات می دهم
فحش مال تو و دوری تو
از من و از،
هر چه بلاست
یکی به نعل
یکی به میخ
به میخ سر
به نعل تو
که روزگار چنین برای او نوشت:
بشین، برو ، بیا ، ببین، بخور، و تمام عکسهایش
و تنها نگفت نمیر
وامروز که تو میخواهی با آن کی باشی که خود خواستی و خدا
انگار که به او می گوئیم بمیر
از اینجا به بعد میخوام ساده بگم، یعنی اینکه مامانها یه روز جزوشونیم، عضوشونیم، یه روز دیگه ازشون کنده میشیم بچشون میشیم، همه کاری می کنند غیر اینکه بکشنمون یا مرگ برامون بخوان
بزرگ میشیم، البته میگن بزرگتون کردیم
بعد میخوای ازدواج کنی
یعنی یه عشق که توش نمی تونه بگه برو، بیا ، بشین ، بخور (مامانو میگم)
بعد هم باید دل بکنه، هم باید خودشو گول بزنه، هم باید راضی باشه، اما در این صورت تو دیگه بچش نیستی
دعوا سر کلمه ای یه که فرق بین بچه و فرزنده
واسه مامانا همیشه بچه باید بچه باشه تا بتونه بلاهایی رو که روزگار و جنسیتش و شیفتگی شو و غرور و .... سرش آورده با تحکم برای بچه بخواد، البته تحکم نیستا، یه جور از خود گذشتگی یه زیاده، اما اینکه نمیزارن بچه، فرزند بشه میشه تحکم. آخه بچه تا زمانی بچه است که کوچولوئه
اثری از رضا آشفته درباره شیوه های کارگردانی اگوستو بوآل در
در جشنواره تهران- مبارک اجرا شده است و در ادامه مطلب متن آن را شاهدید
غریبانه دلتنگیم
و نیستیم که اندازه کنیم قدرش را
چراغ که خاموش است، شمع پادشاه غریبانگی است
غریبانه دلتنگم، که چراغ خاموش کردم
گیجم به مانند فواره ای که می رسد به ماه
سیاهم، در هم، به سیاهی نگاه کودکی به خورشید از پس تخسی اش
و تو
و من
ایستاده ایم منتظر معجزه ای که خودیم
به انتظار خود ثانیه سال می کنیم
حال چال می کنیم
اه که این ستاره ها چه زود سرخ می شوند، رو به قبله فرو افتاده، سجده کنان، تسبیح به دست
هبوط می کنند
آه که این ستاره ها چرا چرا چرا خاموشی طلبند
من نه از برای خویش که برای تویی که خویشتنی بی کس مانده ام
تو نه برای خود که برای من از دیدن ات می هراسی که منی
سزاست سزاست که صدا به گوش نرسد از بس که پر صدا به گوشمان حنجره می درند
پنجره ببند
گریه، بی صدا، می بندد پنجره ی نگاه را
آهسته آهسته نفس نفس
و تو ...
ستاره ها برای این قشنگند که گلی توی اونها انتظارمون رو می کشه...