شرق نشینان sharghneshinan

یک گروه هنری در ایران an art group in iran

شرق نشینان sharghneshinan

یک گروه هنری در ایران an art group in iran

نوشته هایی با موضوعیتِ نمایش، تئاتر، مجسمه سازی، گرافیک، شعر، ادبیات و ....هنر

پیام های کوتاه

طبقه بندی موضوعی

نویسندگان

پیوندها

۷ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

با توام

با تو

         مرد روزهای سخت.

با توام که حرمت شکستی

بهانه ساختی به  بهای اینکه زخم هایم از کجاست

از هر جا که برای آرام تو بود

نبود؟

بود بود بود

اما جای خالی دستت بر سرم هنوز باقی است

جای خالی آغوش هنوز بر میانه آغوش اشکها باقی است

جای خالی نگفته هامان خالی است

تبرئه نیست

که دادگاه

خودیم

قاضی خداست

تبر به دست، می زنی به هر سوی

ریشم زدم

سبیل گذاشتم به قد تبر

تیر که از چله رها می کنی باید به جایی نشیند مرد

باید

چرا خود سپر کردی که زخم هم از خویش خورم هم از غیر

هم از خویش خوری هم از غیر

هم از خویش خوریم.....

واااااای نگو

 

به طلوع چشم دوختن

گذشت از شب می خواهد

بگذر، بیا و ببخش مرد وار

رازش به پهلویم بشکن

دنده ام بیرون بکش

به خدایمان بسپار

حوایم شو

هوایم شو

 

             کجایی مرد که تکیه گاه می خواهم که گاه تکه ای می خواهم که گاه، تا نهایت زمان طول می کشد

تا نهایت خدا

تا ......
گذشته را بخشش لازم است، بخش کن دو بخش است

دستت محکم به میز مقابل بکوب

بخ-شش

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۳۷
علی بیگدلی


غریبانه دلتنگیم

و نیستیم که اندازه کنیم قدرش را

چراغ که خاموش است، شمع پادشاه غریبانگی است

غریبانه دلتنگم، که چراغ خاموش کردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۳۴
علی بیگدلی


گیجم به مانند فواره ای که می رسد به ماه

سیاهم، در هم، به سیاهی نگاه کودکی به خورشید از پس تخسی اش

 و تو

و من

ایستاده ایم منتظر معجزه ای که خودیم

به انتظار خود ثانیه سال می کنیم

حال چال می کنیم

اه که این ستاره ها چه زود سرخ می شوند، رو به قبله فرو افتاده، سجده کنان، تسبیح به دست

هبوط می کنند

آه که این ستاره ها چرا چرا چرا خاموشی طلبند

من نه از برای خویش که برای تویی که خویشتنی بی کس مانده ام

تو نه برای خود که برای من از دیدن ات می هراسی که منی

سزاست سزاست که صدا به گوش نرسد از بس که پر صدا به گوشمان حنجره می درند

پنجره ببند

گریه، بی صدا، می بندد پنجره ی نگاه را

آهسته آهسته نفس نفس

و تو ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۲۲
علی بیگدلی


ستاره ها برای این قشنگند که گلی توی اونها انتظارمون رو می کشه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۴۱
علی بیگدلی


کاش عالم همه ساکت باشد

و سکوتش همه دائم

این دوامیست به پاجایی یک بی جایی

و عجب جای

و عجب جای به علم همه این دنیایی

چه شعف ناک به ناوک زدن آن شادی

خوش به حالت که گهی دامِ دوامی، داری

شو ی آرام  به دل ای دل دیوانه ی تن

تن آرام رود بر دل رود

سر آرام  به برداری یک تن خواهش

این چه جاییست که دائم شودا سودایِش

ما به مهمان دلت میوه دهیم

تو بر باریِ یک پیدایش

هیس، بشنو. تو آن مرد رهی

مرد ره خود، دوامیست به این آرامش

چه عجب جای

عجب جای تهی

این نه آن است که نامش زنی از بهر فراغ

آسایش، آسایش

هیس... بشنو

هر دمش داغ بوَد داغ بر این داغ فراق داغ فراغ

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۲۲
علی بیگدلی

چقدر دروغ به حوالی ماست به راستی.
چقدر غروب بزیسته به تن شبان

که صبح.
به بدر ماه اشاره داشته به نیستی
چه قبر، قدر انسان و خنده ایست به تو
چه عالمیست کنایه به آدمیت

بازی شدن، به کیستی.
عجب که واضح است تناوری به تارک درخت

دریغ که مرحمت میهمان عقیمه ایست ز او

تکانه هایی ز چیستی.
سرم به دایره دوّار می زند
موازی به خویشتن
مرافعه به نیستی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۲ ، ۱۴:۴۲
علی بیگدلی


بَه چه فانوس گرفتست به دست

بَه چه زیبا می زند یا می کند، دست اش به دست

آن یکی ساعت که تندش بود هر دم لحظه اش

او همان بود و هم اکنون خواب کرده بَرده اش، دنیای دور، در کنار مرزِ هر دَم مُردن ام

اَه که چه رخوت گرفتست این زمان سنجِ مرا

اَه چه دست دست کردنی بگرفته این فانوس دست

یخ گرفتست  این زمان هر ساعتی، از  رفتنت

قلب من سخت گرفتست به آهنهای سرد، چشم خود را

تا که باز آیی دوباره همسرم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۱ ، ۱۵:۳۳
علی بیگدلی