شعری برای همسرم
شنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۱، ۰۳:۳۳ ب.ظ
بَه چه فانوس گرفتست به دست
بَه چه زیبا می زند یا می کند، دست اش به دست
آن یکی ساعت که تندش بود هر دم لحظه اش
او همان بود و هم اکنون خواب کرده بَرده اش، دنیای دور، در کنار مرزِ هر دَم مُردن ام
اَه که چه رخوت گرفتست این زمان سنجِ مرا
اَه چه دست دست کردنی بگرفته این فانوس دست
یخ گرفتست این زمان هر ساعتی، از رفتنت
قلب من سخت گرفتست به آهنهای سرد، چشم خود را
تا که باز آیی دوباره همسرم
۹۱/۱۲/۲۶